همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
نظرات شما عزیزان:
این مداد سفیده تشابه عجیبی به من داره نکنه خودمم اِ... صبر کن آهان بله خودمم!!!
پاسخ:توروخدا! تو آسمونا دنبالت بودم رو زمین پیدات کردم !!!؟؟؟؟ دوستت دارم خله!
این مداد سفیده تشابه عجیبی به من داره نکنه خودمم اِ... صبر کن آهان بله خودمم!!!
آره والله