ســــــــــــــــِب!!!
تو به من خندیدی و نمی دانستی من
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده دست تو
افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز سالهاست
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما
نظرات شما عزیزان:
غريبه ديروز،اشناي امروز،از ياد رفته فردا هايت. 

ساعت9:45---16 تير 1390
اين شعرو هميشه شبنم مينوشت..gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
دوباره غربت وآن ماجرای دلتنگي
ومن که گم شده ام لابلای دلتنگي
هزاروسیصدوچندسال...بایدمن
تورابه شانه برم پابه پای دلتنگي
ازاین هوای مه آلودشهردلگیرم
وجارمی زنمت باصدای دلتنگي
شکسته شاخه ی صبرم بیاتماشا کن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگي
تمام هستی خودرازدست خواهم داد
به دادمن نرسدگرخدای دلتنگي
اگرچه دفترشعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگي
پاسخ: میام پیشت!!!
ومن که گم شده ام لابلای دلتنگي
هزاروسیصدوچندسال...بایدمن
تورابه شانه برم پابه پای دلتنگي
ازاین هوای مه آلودشهردلگیرم
وجارمی زنمت باصدای دلتنگي
شکسته شاخه ی صبرم بیاتماشا کن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگي
تمام هستی خودرازدست خواهم داد
به دادمن نرسدگرخدای دلتنگي
اگرچه دفترشعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگي
پاسخ: میام پیشت!!!
می خواهم ...
می خواهم بمیرم
نه اینکه قلبم از کار بیافتد
و تنم سرد شود
و با خاک یکسان شوم
می خواهم بمیرم
نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد
و هیچ خورشیدی بر من نتابد
و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم
می خواهم به مرگی کاملا غیر عادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آب
روییدن دانه
غروب خورشید
ابری شدن آسمان
می خواهم نیست شوم
تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم
دنیایی که هنوز آنرا ننامیده اند
دنیایی که مزه ی آن را نچشیده اند
دنیایی شبیه عالم خیال
که در آن همه چیز عادی باشد
جز وحشت از نیستی
جز درماندگی
جز تنهایی
و جز تنهایی
می خواهم بمیرم
نه اینکه قلبم از کار بیافتد
و تنم سرد شود
و با خاک یکسان شوم
می خواهم بمیرم
نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد
و هیچ خورشیدی بر من نتابد
و از دیدن ماه و ستارگان کور باشم
می خواهم به مرگی کاملا غیر عادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آب
روییدن دانه
غروب خورشید
ابری شدن آسمان
می خواهم نیست شوم
تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم
دنیایی که هنوز آنرا ننامیده اند
دنیایی که مزه ی آن را نچشیده اند
دنیایی شبیه عالم خیال
که در آن همه چیز عادی باشد
جز وحشت از نیستی
جز درماندگی
جز تنهایی
و جز تنهایی