عقل و عشق(1)

For You

I hate people like me, See all+Benim gibi insanlardan nefret, tüm bak...

عقل و عشق(1)

در یک شب خیس، در هوایی که بوی بهشت می داد،زیر نور لطیف ماه، کنار یک برکه،
که دو تا ماهی قرمز در گوشه آن خاموش خفته بودند،من و او،غرق در نگاه هم بودیم،بی
پلک، کم نفس.
به خوبی یادم نیست در آن لحظه شیرین به چه می اندیشیدم؟فکرم در پی چه
بود؟ کدامین مسئله را حل می کردم؟ پاسخ به چه پرسشی می دادم؟
آن لحظه شیرین، در طول زمان،به چه اندازه پیش رفته بود؟ اصلا من در آن شب و
در آن جا چه می کردم؟ در پی حل کدامین فلسفه خلقت بودم؟ فردایم و شب های دیگر به
چه خواهد گذشت؟دیروزم و آن همه روز که بر من گذشته بودچه گونه بگذشت؟ و سئوال
از پی سئوال...
من در آن لحظه شیرین، با مژگانش چنگ می زدم و بر صفحه سیاه چشمش
می رقصیدم.گاه از گوشه چشمش اشک می شدم، می ریختم.
من در آن لحظه شیرین در قطعه ای بریده از هر جا و هر کس و هر زمان ، به هــیچ
می اندیشیدم!
نمی دانم! عقل و عشق، کدام حق است و کدام حق نیست!همین را می دانم یکی که می آید دیگری می رود!!!



http://www.meebo.com/rooms

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:,

] [ 16:28 ] [ FaTeMeH ]

[ ]