می خواهم این بار آن چنان اندوه دل شکسته ام را فریاد بزنم تا دیگر این بار بشنود.او خواهد شنید؟!
می خواهم سر هر گذر، نشانیش را از هر رهگذر بگیرم، بروم دنبالش، تا دیگر این بار ببینم.من خواهم دید.
می خواهم با پر پروانه نامه ای بنویسم بدهم پیک صبا،ببرد تا سر کویش، تا دیگر این بار بخواند.او خواهد خواند؟!
می خواهم سر بگذارم بر زانوی غم، تا بیاید دستی، کشد بر سر و رویم، موهایم چنگ زند. من دیگر شاد خواهم بود.
می خواهم قصه بگویم،از غصه این قصه ها بگریم، سینه به سینه نقل کنند، تا به او هم برسد.به او خواهد رسید؟!
می خواهم دیگر هیچ نگویم، نا گفته ها را نا گفته گذارم،دست بر سینه نا محرم بزنم.من محرم اسرار خواهم ماند.
می خواهم خورشید امید، بر سرمای تنم بتابد، در میان سبزینه ی باغ، چرخ زنم،سرمست شوم. این بار او مرا خواهد دید؟!
می خواهم خواهش دل را، ازپس این همه ناکامی، باز کوش دهم، باز برایش بسرایم.من خراب خواهم ماند.
می خواهم خنجری بردارم تیز، پنجه بر آن زنم محکم، فرو نشانم بردل تاریک تا خونم بریزد. او درونم باز خواهد ماند؟!
می خواهم در شبی بس تاریک، بی هیچ مهتاب و کلبه ای، بروم تا عمق وحشت، تا نباشم. من هوشیار نخواهم شد.
می خواهم در زلال یک رود، بشوم یک برگ خزان، او که خواست دستش بشوید. این بار او مرا خواهد برد؟!
می خواهم دیگر نخواهم، خواهش دل در گور برم، بخوانم تنها دُر زمین، ثریای آسمان.او مرا دوست خواهد داشت.
او مرا دوســــــت خواهد داشت؟؟!
نظرات شما عزیزان: